آرام ِ دلم
مثلاً من دانشجوی ارشد باشم .
از همان دانشجوهای خیلی نمونه . خیلی .
از همان ها که نورچشمی استاد هستند ـ شما فکر کنید خود شیرین ـ
مثل ِ همیشه استاد وارد ِ کلاس شود و مرا مخاطب بگیرد و بگوید :
" خانم ِ آقای ِ الف ! جزوه تان را بدهید ببینم بحث ِ جلسه ی قبل را تا کجا گفتم ."
من هم هول هولکی جزوه ام را از کیفم بیرون بیاورم و بدهم دستش .
او هم جزوه را ورق بزند و لبخندی بر لبانش بنشیند .
من هم در فکر فرو روم که چرا خندید!؟
استاد بیاید جلو و جزوه ام را روی میز بگذارد و
آهسته بگوید :" جای بهتری برای جزوه تان پیدا کنید ! "
آن وقت چشمم بیفتد به نقاشی ِ ناشیانه پسر کوچولویم بر صفحه ی جزوه و
در دلم بگویم :" جای ِ جزوه ام خیلی هم خوب است ! "
+ دختران از آن زمان که عروسک دست می گیرند
آرزوی مادر شدن را در سر می پرورانند ، من هم دخترم !
{ آرزو کنید برایم فرفره باشد وگرنه این مادر شدن را به گور خواهم بُرد .}
+ + مهم نیست در شناسنامه ی دخترم چه بنویسند ،
من او را دل آرام { شیرین ؟! پنــآه ؟! } صدا میزنم .
نظرات شما عزیزان: